وبلاگ :
اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانش آموزان استان البرز
يادداشت :
شهيدي از انجمن مدرسه تا مربي قرارگاه
نظرات :
0
خصوصي ،
13
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
smh
بسم الله
يه خاطره:
دو سه هفته پيش باهم مشهد بوديم.صبح روز برگشت بود از حرم رفتم براي خريد خريد کردم کارت بانکي م عمل نکرد مجبور شدم هر چي پول تو کيفم داشتم بدم اومد بيرون ديدم دير شده مي خواستم دربست بگيرم ولي پول نداشتم رفتم پول بگيرم باز هم کارت عمل نکرد به اقاي فضلعلي زنگ زدم جواب نداد به هر که فکر کردم زنگ زدم اما جواب ندادن يا در دسترس نبودن از ترس که نرسم نمي دونستم چي کار کنم همش در حال تماس بودم که بالاخره آقاي فضلعلي جواب داد
گفتم کجاييد گفت جلوي باب الجواد نگاه کردم ديدمشون ب چند تا از بچه ها بودخيلي خوشحال شدم رفتم پيششون ماجرا رو تعريف کردم گفتم گرخيدم .بدون مکث وبا آرامش و متانت گفت پس توکل چي ميشه ؟ متحير شدم اصلا به فکر توکل نبودم . اولين گزينه ايشون آخرين گزينه من هم نبود.